1 من به آب و نان اگر چون بیغمان می زیستم بی محبت کافرم گر یک زمان می زیستم
2 زنده از یاد حقم من ورنه در این خاکدان صد کفن پوسانده بودم گر به جان می زیستم
3 مرگ بر من زندگانی راگواراکرده بود دربهاران من به امید خزان می زیستم
4 گر نمی شد پرده چشم جهان بین بیخودی من چسان در وحشت آباد جهان می زیستم
5 حاصلم از زندگی چون شمع اشک وآه بود من درین محفل برای دیگران می زیستم
6 خنده می آمد مرا چون گل بر اوضاع جهان با لب خندان اگر در گلستان می زیستم
7 بر سمندر آتش سوزان بود آب حیات من به دوزخ در بهشت جاودان می زیستم
8 گر ز کاوش خانه خود می رسانیدم به آب چون خضر من هم به عمر جاودان می زیستم
9 ماهی بی آب در خشکی چشان غلطد به خاک دور ازان جان جهان صائب چنان می زیستم
دیدگاهها **