1 اشک را در پردههای چشم تر پیچیدهام سادهلوحی بین که در کاغذ شرر پیچیدهام
2 من نه آن نخلم که ننگ بیبری بارآورم سر ز بیم سنگ طفلان از ثمر پیچیدهام
3 گرچه مور لاغرم اما شکارم فربه است رشته بیجانم اما بر گهر پیچیدهام
4 خودنمایی شیوه من نیست چون طفل سرشک دود آهم در زوایای جگر پیچیدهام
5 نیستم چون کعبه در بند لباس عاریت بید مجنونم که موی خود به سر پیچیدهام
6 چشم آن دارم که دامان مرا پرگل کند پای پرخاری که در دامان تر پیچیدهام
7 گر کشند از سینهام پیکان نگردم با خبر بس که بر قاصد به تحقیق خبر پیچیدهام
8 از غرور بینیازی بارها بال هما بر سر من سایه افکنده است و سر پیچیدهام
9 شبنمم صائب ولی از قوت بازوی عشق پنجهٔ خورشید را بر یکدگر پیچیدهام
دیدگاهها **