1 سواد شهر را از گریه گرهامون نمی کردم درین وحشت سرالنگر من مجنون نمی کردم
2 امید سنگ طفلان بود باغ دلگشا ورنه به تکلیف بهار از خانه سربیرون نمی کردم
3 نمی گشتم سفید از زردرویی در صف محشر به خون گردست و تیغ یار را گلگون نمی کردم
4 ز شغل خانه سازی زنده زیر خاک می رفتم پناه خود خم می گر چو افلاطون نمی کردم
5 که می آمد برون از عهده دریا کشی چون من قناعت از می لعلی اگر با خون نمی کردم
6 ز خود بیرون شدم آسوده گردیدم چه می کردم اگر این کفش تنگ از پای خود بیرون نمی کردم
7 اگر آیینه آن سنگدل می بود در دستم نمی دادم به دستش تا دلش را خون نمی کردم
8 نمی شد بی بری بار دل آزاده ام صائب اگر چون سرو من هم مصرعی موزون نمی کردم