1 تا خیال لب لعل تو مرا در سر بود جگر سوخته ام خال لب کوثر بود
2 عشرت روی زمین بود سراسر از من سایه سرو تو روزی که مرا بر سر بود
3 گرچه از حسن گلوسوز شکر دل می برد سخن تلخ ترا چاشنی دیگر بود
4 سرمه گردید ز شرم تو زبانش در کام شمع هرچند درین بزم زبان آور بود
5 در تمامی شود آیینه مه زنگ پذیر بود ایمن ز کلف تا مه نو لاغر بود
6 ساده لوحی به بلای سیه انداخت مرا زنگ صد پرده به از منت روشنگر بود
7 کاوش عشق به مقصود رسانید مرا بحر شد قطره آبی که درین گوهر بود
8 عشق بحری است که هرکس ز نفس سوختگان به کنار آمد ازین بحر گهر، عنبر بود
9 به نظر کار مرا ساخت جوانمردی عشق ورنه این باده ز یاد از دهن ساغر بود
10 کوه غم گرچه نشد کم ز دل ما صائب دل بیتاب همان کشتی بی لنگر بود