- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز ناروایی خود این چنین که خوار شدم به حیرتم که چسان خرج روزگار شدم
2 درین قلمرو آفت ز ناتوانیها به هر کجا که نشستم خط غبار شدم
3 تو شاد باش که من همچو غنچه تصویر خجل ز آمدن و رفتن بهار شدم
4 ز وحشتی که نکردند آهوان از من به آشنایی لیلی امیدوار شدم
5 همان چو گرد یتیمی فزود قیمت من ز بردباری خود گر چه خاکسار شدم
6 نمانده بود ز دل جز غبار افسوسی ز خواب بیخبریها چو هوشیار شدم
7 همان ز سوزن کوته نظر در آزارم اگر چه همچو مسیحا فلک سوارشدم
8 چه حاجت است به آغوش همچو موج مرا چنین که محو در آن بحر بیکنار شدم
9 به پشت پاست مرا همچو لاله دایم چشم ز دل سیاهی خود بس که شرمسار شدم
10 به گنج راه نبردم درین خراب آباد اگر چه همچو زبان در دهان مار شدم
11 ز آب من جگر تشنه ای نشد سیراب مرا ازین چه که چون گوهر آبدار شدم
12 ز اختیار مزن دم درین جهان صائب که من ز راه ادب صاحب اختیار شدم