1 از فروغ حسن گل درآشیان می سوختم ماه گرم جلوه و من درکتان می سوختم
2 در خزان دست و دلی کو تاکسی کاری کند کاش در جوش بهاران آشیان می سوختم
3 ناله بی پرده را در خلوت او راه نیست ورنه این نه پرده را از یک فغان می سوختم
4 در سرم تابود شور عشق چون طفلان شوخ مرکبم می بود اگر زنی عنان می سوختم
5 گر نمی شد مهر لب شرم حضور بلبلان پنبه در گوش گران باغبان می سوختم
6 داغ من آسان نشد سر حلقه ارباب درد عمرها در زیر دیگ این استخوان می سوختم
7 این جواب آن غزل صائب که می گوید مسیح شمع شد خاموش اما من همان می سوختم