1 عمر خود صرف نصیحت ساختم بی فایده در زمین شور تخم انداختم بی فایده
2 چون جرس از ناله بیهوده در این کاروان خویشتن را از زبان انداختم بی فایده
3 بود وصل کعبه مقصود در بی توشگی من به فکر زاد، موسم باختم بی فایده
4 بود در بی خانمانی عشرت روی زمین من ز آب و گل عمارت ساختم بی فایده
5 هیچ نقشی بر مراد چشم من صورت نبست سالها آیینه را پرداختم بی فایده
6 از سبک مغزی درین دریای بی ساحل چو موج لنگر تمکین خود را باختم بی فایده
7 در خطرگاهی که دامن بر کمر بسته است کوه من ز غفلت رخت خواب انداختم بی فایده
8 بود بیرون از جهت آن کعبه حاجت روا من به هر جانب ز غفلت تاختم بی فایده
9 با وجود بی بری، در حلقه آزادگان گردن دعوی چو سرو افراختم بی فایده
10 چون دو لب تیغ دودم صائب ز بستن می شود من چرا تیغ زبان را آختم بی فایده؟
دیدگاهها **