می تراشم رزق خود چون تیر از صائب تبریزی غزل 4919

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

می تراشم رزق خود چون تیر از پهلوی خویش

1 می تراشم رزق خود چون تیر از پهلوی خویش می کنم تا هست ممکن حفظ آب روی خویش

2 بار منت برنمی تابد تن آزادگان بید مجنون را لباسی نیست غیر از موی خویش

3 روزی بی رنج گردد تخم رنج بی شمار وقت آن کس خوش که باشد رزقش از بازوی خویش

4 چون مگس ناخوانده هر کس برسرخوانی رود ای بسا سیلی به دست خود زند بر روی خویش

5 هرکه راچون تیغ باشد آب باریکی به جوی می کند چون موج از دریا تهی پهلوی خویش

6 شکوه خونین تراوش می کند بی اختیار نیست ممکن در گره چون نافه بستن بوی خویش

7 می تواند چهره مقصود رابی پرده دید هرکه رو آورد در آیینه زانوی خویش

8 هرکه چین تنگ خلقی از جبین بیرون نکرد متصل در زیر شمشیرست از ابروی خویش

9 نامه اش چون نامه صبح است در محشر سفید هر که از اشک ندامت دادشست و شوی خویش

10 می کشم هر لحظه صائب آه افسوسی زدل یک نفس فارغ نمی گردم ز رفت و روی خویش

عکس نوشته
کامنت
comment