خرقه ای دوختم از داغ جنون بر تن خویش
1
خرقه ای دوختم از داغ جنون بر تن خویش
نیست یک تن به تمامی چو من اندر فن خویش
2
سر مینای می و همت او را نازم
که گرفته است گناه همه بر گردن خویش
3
این چه بخت است که هر خار که گل کرد از خاک
در دل آبله من شکند سوزن خویش