-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خنده بر حال گرانباران دنیا می زنم از سبکباری چو کف بر قلب دریا می زنم
2 بادبان کشتی من شهپر پروانه است سینه بر دریای آتش بی محابا می زنم
3 تا چو سوزن رشته الفت گسستم از جهان سر برون ازیک گریبان با مسیحا می زنم
4 ذره بیقدرم اما افسر خورشید را گر گذارد بر سر من چرخ، سر وا می زنم
5 چون صدف تا دست بر بالای هم بنهاده ام کاسه در آب گهر درعین دریا می زنم
6 می گشایم عقده های گریه خونین زدل گربه ظاهر خنده خونین چو مینا می زنم
7 دست من گیرای گران تمکین که چون موج سراب سالها شد قطره در دامان صحرا می زنم
8 از پریشان گردی نظاره صائب سوختم بخیه حیرانیی بر چشم بینا می زنم