- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شنیدم دختر رز را ز محفل کرده ای بیرون به جان خود بگو جانا که از دل کرده ای بیرون؟
2 اگر در پرده فانوس، اگر در غنچه می بینم تو از شوخی سری از جیب محمل کرده ای بیرون
3 همیشه مردم چشم من از خون جگر پوشد لباسی را که پنداری ز بسمل کرده ای بیرون
4 دم عیسی به استقبال روحت جان فشان آید گر از خود جامه آلوده گل کرده ای بیرون
5 نرفتی نعره واری راه و خرسندی چنان صائب که پنداری سر از انجام منزل کرده ای بیرون