-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از تحمل راه گفت و گو به دشمن بسته ام پیش سیلاب حوادث سد آهن بسته ام
2 همچنان دارد مرا سرگشته دوران گرچه من برشکم سنگ از قناعت چون فلاخن بسته ام
3 در دل آهن دم جان بخش را تاثیر نیست بی سبب خود را به عیسی همچو سوزن بسته ام
4 از سبکباران راه عشق خجلت می کشم بر کمر هر چند جای توشه دامن بسته ام
5 نیست جزواکردن و پوشیدن چشم از جهان چون شرر طرفی که من از چشم روشن بسته ام
6 ظلمت از کاشانه ام چون دود بیرون رفته است از فروغ عاریت تا چشم روزن بسته ام
7 ز خم سنگ آسوده سازد مار را از پیچ وتاب از جوانمردی کمر در خون دشمن بسته ام
8 دانه ای هرچند صائب بس بود سالی مرا من کمر چون مور در تاراج خرمن بسته ام