1 دل پر رخنه ای چون سبحه از صدر رهگذر دارم درین یک مشت گل پوشیده چندین نیشتر دارم
2 زپای هر که خار آرم برون، ریزد به چشم من زند بر شیشه ام، سنگی زراه هر که بردارم
3 نگردد چون دم تیغ زبانها از مصاف من که از گردآوری من پیش روی خود سپردارم
4 ز دامان وسایل، گرد کلفت پیش می گردد زغفلت نیست از دامان شب گر دست بردارم
5 زجنت می کند دلسرد مرغان بهشتی را گلستانی که من از فکر او در زیر پر دارم
6 اگر چه می زند ناخن به دلها ناله بلبل چو نی من در خراش سینه ها دست دگر دارم
7 درین وحشت سرا کز ابر تیغ برق می بارد دلی از دیده قربانیان آسوده تر دارم
8 چه افتاده است چندین حلقه کردن زلف مشکین را که من صد حلقه پیچ و تاب از آن موی کمر دارم
9 ز وحشت، خانه صیاد داند سایه خود را غزالی را که من چون دام در مد نظر دارم
10 به خاک و خون چو مرغ نیم بسمل می تپم صائب اگر یک دم از آن مژگان گیرا چشم بردارم
دیدگاهها **