برگ عیش بی خزان در بینوایی از صائب تبریزی غزل 5352

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

برگ عیش بی خزان در بینوایی یافتم

1 برگ عیش بی خزان در بینوایی یافتم آنچه می جستم ز شاهی در گدایی یافتم

2 خاکساری دانه را بال و پر نشوونماست بال گردون سیر از بی دست وپایی یافتم

3 از دو عالم قطع کردم رشته پیوند را تا به آن بیگانه پرور آشنایی یافتم

4 تا شدم چون سکه خوش نقش رو گردان زر رو به هر مطلب که اوردم روایی یافتم

5 در شمار خلق بودم داشتم تارو به خلق پشت کردم بر خلایق مقتدایی یافتم

6 می شمارم مهد آسایش دهان شیر را تا ز قید عقل چون مجنون رهایی یافتم

7 گر شود عالم به چشم خلق از بستن سیاه من ز راه چشم بستن روشنایی یافتم

8 تا به زانو پای من از پیروی فرسوده شد تا میان رهنوردان پیشوایی یافتم

9 نیست امیدم به جنت کز قبول مردمان مزد خود اینجا زطاعات ریایی یافتم

10 چون ز سنگ کودکان صائب کنم پهلوتهی من که در سختی کشیدن مومیایی یافتم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر