آن حال ندارم که به فکر از صائب تبریزی غزل 5897

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

آن حال ندارم که به فکر دگر افتم

1 آن حال ندارم که به فکر دگر افتم کو قوت پا تا به خیال سفر افتم

2 من کز جگر شیر بود توشه راهم تا کی پی این قافله بیجگر افتم؟

3 پرسند اگر از حاصل سرگشتگی من برگرد سرش گردم و از پای در افتم

4 چون نگسلم از خضر، که در راه توکل هر گه به عصا راه روم پیشتر افتم

5 چون گل سر پیوند به بیگانه ندارم در پای برآرنده خود چون ثمر افتم

6 آن مشت خسم در کف این قلزم خونین کز جنبش هر موج به دام دگر افتم

7 صد نامه حسرت کنم ارسال و ز غیرت شهباز شوم در عقب نامه برافتم

8 ای ابر مرا رزق جگر سوخته ای کن مپسند که در دست بخیل گهر افتم

9 صائب اگر از گوشه عزلت بدر آیم چون روزی ارباب هنر در بدر افتم

عکس نوشته
کامنت
comment