1 ندارم محرمی چون کوهکن تا درد دل گویم ز سنگ خاره میباید مرا آدم تراشیدن
1 پرده دار حرف دعوی کن لب خاموش را از دبستان بر میاور طفل بازیگوش را
2 مور بر خوان سلیمان خون خود را می خورد خرمن گل مایه حسرت بود آغوش را
1 نیست غیر از آه، دلسوزی دل افگار را شمع بالین از تب گرم است این بیمار را
2 گوهر از سفتن بود ایمن در آغوش صدف به ز خاموشی نباشد محرمی اسرار را
1 ناله من می زند ناخن به دل ناهید را گریه من تازه رو دارد گل خورشید را
2 خط آزادی است از اهل طمع، بی حاصلی عقده پیوند در دل نیست سرو و بید را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به