دلم ز گریه مستانه هم صفا از صائب تبریزی غزل 1849

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

دلم ز گریه مستانه هم صفا نگرفت

1 دلم ز گریه مستانه هم صفا نگرفت فغان که آب شد آیینه و جلا نگرفت

2 نیامد از ته حرف شکوه ام به زبان شرر ز آتش آسوده ام هوا نگرفت

3 کجا به مردم بیگانه انس می گیرد؟ رمیده ای که سلامی ز آشنا نگرفت

4 ز چشم، کاسه دریوزه سیر چشمی من به رنگ بی بصران پیش توتیا نگرفت

5 ز مد عمر، نصیبش سیاهکاری بود کسی که سرخط مشق جنون ز ما نگرفت

6 شود به باد کجا حکم او روان چون آب؟ سبکروی که هوا را به زیر پا نگرفت

7 بس است سایه تیر تو استخوان مرا مرا به زیر پر و بال اگر هما نگرفت

8 کجا رسدبه گریبان مدعا صائب؟ که دست کوته ما دامن دعا نگرفت

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر