1 خاکمال دشمن سرکش به تمکین می دهم در گذار سیل، داد خواب سنگین می دهم
2 گردم آبی درین بستان چو گلبن می خورم از برومندی عوض گلهای رنگین می دهم
3 بوی خود چون گل چرا از بلبلان دارم دریغ؟ من که بی منت سر خود را به گلچین می دهم
4 هرچه از شبها به بیداری سر آید نعمت است من نه از تن پروری تغییر بالین می دهم
5 در بهای بوسه حیرانم چه سازم چون کنم من که بهر حرف تلخی جان شیرین می دهم
6 چون طلا گردید دست افشار، می گردد عزیز اختیار دل به آن دست نگارین می دهم
7 گرچه خود خون می خورم از تنگدستی چون عقیق تشنه جانان را به آب خشک تسکین می دهم
8 پیش اهل دل ز زهد خشک می گویم سخن جلوه در میدان آش اسب چوبین می دهم
9 از زبان یار می گویم به دل پیغامها خاطر خود را به حرف و صوت تسکین می دهم
10 بس که صائب تشنه خون خودم از بیغمی سر چو گل با چهره خندان به گلچین می دهم