بر دشمنان شمردم عیب نهانی از صائب تبریزی غزل 5102

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

بر دشمنان شمردم عیب نهانی خویش

1 بر دشمنان شمردم عیب نهانی خویش خود را خلاص کردم از پاسبانی خویش

2 خلق محمدی رابا زر که جمع کرده است؟ یارب که برخورد گل از زندگانی خویش

3 ازتیشه حوادث از پای درنیایم پشتم به کوه طورست از سخت جانی خویش

4 درپیش چشم من گل خندید،سوختندش چون صرف خنده سازم عهد جوانی خویش

5 از فیض خامشیهاست رنگینی کلامم چون غنچه صد زبانم از بی زبانی خویش

6 خون من و می لعل بایکدیگر نجوشند چون گل عزیز دارم رنگ خزانی خویش

7 از طاق دل فکنده است آیینه را غرورش خود هم ملال دارداز سر گرانی خویش

8 دیدم که خاطرگل از من غبار دارد چون شبنم سبکروح بردم گرانی خویش

9 در دشت با سرابم در بحر یار آبم چون موج در عذابم از خوش عنانی خویش

10 صائب ز کاردانی در دام عقل افتاد اینش سزا که نازد برکاردانی خویش

عکس نوشته
کامنت
comment