1 دل صد پاره خود را به زلف یار می بندم من این اوراق را شیرازه از زنار می بندم
2 به چشم خیره رسوا نگاهان برنمی آیم به افسون گر چه چشم رخنه دیوار می بندم
3 دم سرد خریداران اگر این چاشنی دارد شوم گر آب گوهر یخ درین بازار می بندم
4 زبان در کام چون پیکانم از خشکی نمی گردد لب خشک از تکلم چون لب سوفار می بندم
5 ز چشمم روی می تابد ز حرفم گوش می گیرد نگه در چشم می دزدم لب از گفتار می بندم
6 ز تسخیر مزاح سرکش او عاجزم ور نه به تردستی شعله را با خار می بندم
7 کمر در خون من صد عندلیب مست می بندد گل داغی اگر بر گوشه دستار می بندم
8 فرستم نامه چون صائب به آن سنگین دل کافر به بال نامه بر با رشته زنار می بندم