برنمی آیم به تسکین دل از صائب تبریزی غزل 4917

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

برنمی آیم به تسکین دل خودکام خویش

1 برنمی آیم به تسکین دل خودکام خویش چون فلک در بیقراری دیده ام آرام خویش

2 موجه بی دست و پا رادایه ای چون بحر نیست فارغم از فکر آغاز و غم انجام خویش

3 چشمه امید رانتوان به خاک انباشتن ورنه می گشتم ز بی صیدی شکار دام خویش

4 شکرستانی برای تلخکامان گشته است غفلت شیرین لبان ازلذت دشنام خویش

5 دردسر بسیار دارد دردمندیها که من سوختم چون لاله تاپرکردم ازخون جام خویش

6 حرص برمن دردهای نسیه راکرده است نقد صبح نا گردیده می افتم به فکر شام خویش

7 گرچه مطلب نیست در پیغام دردآلود من خجلتی دارم،که نتوان گفت، از پیغام خویش

8 شرم یوسف مانع رسوایی یعقوب ماست چشم ما درپرده دارد جامه احرام خویش

9 قوت گویاییی تا در زبان خامه هست ثبت کن بر صفحه ایام صائب نام خویش

عکس نوشته
کامنت
comment