- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برنمی آیم به تسکین دل خودکام خویش چون فلک در بیقراری دیده ام آرام خویش
2 موجه بی دست و پا رادایه ای چون بحر نیست فارغم از فکر آغاز و غم انجام خویش
3 چشمه امید رانتوان به خاک انباشتن ورنه می گشتم ز بی صیدی شکار دام خویش
4 شکرستانی برای تلخکامان گشته است غفلت شیرین لبان ازلذت دشنام خویش
5 دردسر بسیار دارد دردمندیها که من سوختم چون لاله تاپرکردم ازخون جام خویش
6 حرص برمن دردهای نسیه راکرده است نقد صبح نا گردیده می افتم به فکر شام خویش
7 گرچه مطلب نیست در پیغام دردآلود من خجلتی دارم،که نتوان گفت، از پیغام خویش
8 شرم یوسف مانع رسوایی یعقوب ماست چشم ما درپرده دارد جامه احرام خویش
9 قوت گویاییی تا در زبان خامه هست ثبت کن بر صفحه ایام صائب نام خویش