1 گرسنه چشم کجا سیر از نوال شود که بر حریص لب نان لب سؤال شود
2 به خار و خس نتوان سیر کرد آتش را که حرص خواجه یکی صد ز جمع مال شود
3 ز خون صید حرم رنگ تیغ او نگرفت کجا به گردن او خون من وبال شود
4 مریز آب رخ خود که در کنار محیط صدف ز بی گهریها کف سؤال شود
5 نرفت زنگ ملال از دلم به باده ناب ز آب سبزه محال است پایمال شود
6 امیدها به خطش داشتم ندانستم که روز من شب ازان عنبرین هلال شود
7 غرور حسن ز خط بیش شد که دارد یاد که حاکم از رقم عزل مستمال شود
8 کسی که خیمه برون زد ز خویش چون مجنون سیاه خیمه اش از دیده غزال شود
9 تأمل آینه فکر را کند روشن که آب صائب از استادگی زلال شود