1 چند حرف آب و نان چون مردم غافل زدن؟ تا به کی بر رخنه دیوار زندان گل زدن؟
2 نیست جز تسلیم لنگر عالم پر شور را دست و پا پوچ است در دریای بی ساحل زدن
3 از تن خاکی به مردی گرد چون مجنون برآر تا توانی دست خود بر دامن محمل زدن
4 می شود چون رشته اشک از گره مطلق عنان رشته امید ما را عقده مشکل زدن
5 حاصل سنگ از درخت بی ثمر بار دل است از تهی مغزی است حرف سخت با مدخل زدن
6 نیست مانع از تردد وصل دریا سیل را قطره بیش از راه می باید درین منزل زدن
7 بهر مشتی خون که رزق خاک گردد عاقبت دست، بی شرمی بود بر دامن قاتل زدن
8 سبزه خوابیده را سهل است کردن پایمال نیست از مردی به قلب دشمنان غافل زدن
9 گر به رعنایی فشاند دامن، آزادست سرو ورنه آسان است پشت پای بر حاصل زدن
10 بحر را صائب نگردد مانع جوش و خروش از خس و خاشاک سوزن بر لب ساحل زدن