1 چند از ساده دلی زخم هوس بردارم؟ به که این آینه از پیش نفس بردارم
2 من که چون برگ خزان بام و پرم ریخته است به چه امید دل از کنج قفس بردارم؟
3 آفت حرص ز شمشیر دو دم بیشترست چون دو دست از سر خود همچو مگس بردارم؟
4 گل به دشمن نزنند اهل مروت، ورنه من نه آنم که زبونی ز عسس بردارم
5 راه خوابیده ز بیدار دلان می گردد دست اگر از دهن خود چو جرس بردارم
6 عشق خواهد ز هوس کرد سبکبار مرا از ره سیل چه افتاده که خس بردارم؟
7 آنقدر مهلت از ایام توقع دارم که از آیینه دل زنگ هوس بردارم
8 زان بود بستر و بالین من از گل چو نسیم که خس و خار ز راه همه کس بردارم
9 در شبستان جهان روشن از آنم چون صبح که غبار از دل عالم به نفس بردارم
10 بلبلی نیست درین باغ ز من قانعتر فیض آغوش گل از چاک قفس بردارم