1 در خاک وطن چند توان ره به عصا رفت؟ کو وادی غربت که توان رو به قفا رفت
2 از بس قدح تلخ مکافات کشیدم از خاطر من دغدغه روز جزا رفت
3 خضر ره ارباب طلب، عزم درست است آواره شد آن کس که پی راهنما رفت
4 تا چند توان دست دعا داشت بر افلاک؟ این زور در ایام که بر دست دعا رفت؟
5 آن روز که خورشید قدح چهره برافروخت رنگ ادب از چهره گلزار حیا رفت
6 بر حاصل ما چون جگر برق نسوزد؟ از روی خزان رنگ ز بی برگی ما رفت
7 چون از لب پیمانه من زهر نریزد؟ صائب به من از گردش ایام چها رفت