1 چند خود را زخیال تو به خواب اندازم ؟ چند از تشنه لبی سنگ در آب اندازم؟
2 در نهانخانه محوست عبادتگاهم نیستم موج که سجاده بر آب اندازم
3 لاله ای نیست صباحت که مرا گرم کند چه بر این آتش افسرده کباب اندازم؟
4 چند در پرده توان مشق نظر بازی کرد؟ طرح نظاره به آن روی نقاب اندازم
5 من که بر چشم خود از نور شرر می لرزم به چه جرأت ز جمال تو نقاب اندازم؟
6 منت آب خضر سوخت مرا، نزدیک است که نفس سوخته خود را به سراب اندازم
7 تلخیی نیست که بر خود نتوان شیرین کرد به که مهر لب او را به شراب اندازم
8 چند در شعر کنم عمر گرامی را صرف؟ چند ازین گوهر نایاب در آب اندازم
9 به که کوتاه کنم زلف سخن را صائب رگ جان را چه ضرورست به تاب اندازم؟