- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا به کی دل را سیاه از نعمت الوان کنی؟ چند در زنگار این آیینه را پنهان کنی؟
2 کشتی از دریای خون سالم به ساحل برده ای صلح اگر بانان خشک از نعمت الوان کنی
3 می توانی خرمنی اندوخت از هر دانه ای خرده خود صرف اگر در راه درویشان کنی
4 سرنمی پیچد ز فرمان تو گوی آفتاب از عبادت قامت خود را اگر چوگان کنی
5 عاشقان خون از برای گریه کردن می خورند تو ستمگر می خوری خون تا لبی خندان کنی
6 از عزیزی می شوی فرمانروای ملک مصر صبر اگر بر چاه و زندان چون مه کنعان کنی
7 جوهر ذاتی ترا چون تیغ می گردد لباس از لباس عاریت خود را اگر عریان کنی
8 چند از تیغ شهادت جان خود داری دریغ؟ تا به کی ضبط نفس در چشمه حیوان کنی؟
9 می شود از کیمیای صبر درمان دردها چند صائب درد خودآلوده درمان کنی؟