-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا کی ز کف عنان توکل رها کنی؟ از نقش پای راهروان رهنما کنی
2 چون حلقه، دیده نگران شو تمام عمر شاید به روی خود در توفیق وا کنی
3 جز نقش یوسفی نبود در بساط صبر تو جهد کن که آینه را (با صفا کنی)
4 اطعام، رزق روح و طعام است (رزق تن) تا کی ز رزق روح به تن اکتفا کنی؟
5 دست خود از نگار علایق بشوی پاک تا صد گره گشاده به دست دعا کنی
6 در نامرادی این همه بیداد می کنی گر چرخ بر مراد تو گردد چها کنی؟
7 آشفتگی ز مغز ( نمی رود) دستار نیست (این که ز سر زود وا کنی)
8 قالب تهی ز خویش ( ) چون بهله دست (در کمر مدعا کنی)
9 تنگ شکر ( ) گر خوابگاه (خویشتن از بوریا کنی)
10 تا کی دهان خویش ( ) چند اکتفا ( )
11 ) در خانه، کور ( ) عصا کنی (
12 از خودسری و بی بصری، چند چون حباب صائب ز بحر خانه خود را جدا کنی؟