1 بی اثر تا چند باشد ناله شبگیر من؟ تا کی از گوش گران بر سنگ آید تیر من؟
2 با سرافرازی تلاش خاکساری می کنم چون گهر گرد یتیمی می کند تعمیر من
3 آه بی تأثیر من در زیر لب باشد مدام از کجی بیرون نمی آید ز ترکش تیر من
4 می شود افزون ز اسباب تسلی وحشتم تیغ زهرآلود داند سبزه را نخجیر من
5 آسمان بر جوهر من پرده نتواند کشید زهر قاتل می کند زنگار را شمشیر من
6 از سیه کاری به کام من نمی گردد زبان از گرانی لنگ دارد عذر را تقصیر من
7 روزی من می رسد از خامه حرف آفرین از سر انگشت باشد چون یتیمان شیر من
8 نی به ناخن می کند الماس زرین چنگ را بس که پیچیده است بر خود غنچه دلگیر من
9 شاهد خامی است دست پا زدن در بند عشق برنمی خیزد صدا چون جوهر از زنجیر من
10 آنچنان رسوا شدم صائب که ماه و آفتاب از زمین گیران بود با عشق عالمگیر من
دیدگاهها **