1 داغ ناسور مرا گر بر دل صحرا نهند از خجالت لاله ها بر کوه پا بالا نهند
2 از لب پیمانه ها خیزد نوای العطش پنبه مغز مرا گر بر سر مینا نهند
3 این عزیزانی که من در مصر دولت دیده ام در ترازو جنس یوسف را به استغنا نهند
4 کشتی جمعی که دارد از توکل بادبان بیشتر در غیر موسم روی در دریا نهند
5 پرتو رویش چنین گر مجلس افروزی کند زود باشد شمعها سر را به جای پا نهند
6 غنچه خسبانی که سر پیچیده اند از روزگار سر چو صائب بر سر زانوی استغنا نهند