- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 میزبانی که ز جان سیر کند مهمان را چه ضرورست که آراسته سازد خوان را؟
2 کاش یک بار به سر منزل ما می آمد آن که بر تربت ما ریخت گل و ریحان را
3 پیشدستی کن و دیوان خود امروز بپرس چه ضرورست به فردا فکنی دیوان را؟
4 چه کند پرده ناموس به بی تابی عشق؟ بادبان بال و پر سیر بود طوفان را
5 شادیی کز ته دل نیست، کدورت به ازوست خون کند خنده سوفار دل پیکان را
6 پیر را حرص دوبالا شود از رفتن عمر بیشتر گرم کند جستن گو، چوگان را
7 هر که بی حد شود، از حد نکند پروایی چه غم از محتسب شهر بود مستان را؟
8 بس که در لقمه من سنگ نهفته است فلک بی تأمل نگذارم به جگر دندان را
9 کار موقوف به وقت است که چون وقت رسید خوابی از بند رهانید مه کنعان را
10 بست بر خاک ز بی بال و پری صائب نقش مگر از دور زمین بوس کند جانان را