1 خصم را عقل مقید به تحمل دارد سیل را ریگ مسخر به تنزل دارد
2 از ثبات قدم ما دل تیغ آب شود سیل در بادیه ما خطر از پل دارد
3 بس که چشمم ز پریشان نظری ترسیده است نخورم آب ازان چشمه که سنبل دارد
4 حیرت روی تو از هوش چمن را برده است شبنم آیینه به پیش نفس گل دارد
5 چمن آرا چه خیال است که بیند در خواب غنچه آن گوشه چشمی که به بلبل دارد
6 چرخ را شورش سودای من از جا برداشت طاقت سیل گرانسنگ کجا پل دارد؟
7 صائب این تازه غزل آن غزل شاپورست که گران می رود آن کس که توکل دارد
دیدگاهها **