- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به امید چه دنبال زبان کس چون جرس افتد؟ خموشی به زفریادی که بی فریادرس افتد
2 قدم بیرون منه از پای خم تا دسترس داری که از خمیازه پا، مست در دست عسس افتد
3 جدا از مرشد کامل مشو کامل نگردیده که رزق خاک می گردد ثمر چون نیمرس افتد
4 نگردد خرج ره چون آب باریکی که من دارم؟ در آن صحرای بی پایان که سیلاب از نفس افتد
5 نمی سوزد دلی بر بلبل رنگین نوای من مگر از شعله آوازم آتش در قفس افتد
6 ز مکر خود رهایی نیست مکار سیه دل را که اول عنکبوت خام در دام مگس افتد
7 سلامت خواهی از خار تمنا پاک کن دل را که بیکارست عاجز نالی آتش چون به خس افتد
8 به خط زان لعل شکر بار دشوارست دل کندن که ترک شهد نتوان کرد چون دروی مگس افتد
9 به خاموشی توان در مخزن اسرار ره بردن که گوهر در کف غواص از پاس نفس افتد
10 نه خرسندی است گر بستم زفریاد و فغان لب را که خامش می شود مظلوم چون بی دادرس افتد
11 جدایی نیست زان از هم شب و روز مرا صائب که از شبهای بی پایان من صبح از نفس افتد