به حوالی دو چشمش حشم بلا از صائب تبریزی غزل 6646

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

به حوالی دو چشمش حشم بلا نشسته

1 به حوالی دو چشمش حشم بلا نشسته چو قبیله گرد لیلی همه جابجا نشسته

2 خط و خال بر عذارش همه جابجا نشسته نرود ز دیده نقشی که به مدعا نشسته

3 ننشسته ناز چندان به حوالی دو چشمش که به حلقه های زلفش دل مبتلا نشسته

4 سرو کار من فتاده به غزال شوخ چشمی که درون دیده من ز نظر جدا نشسته

5 به دو دست پرنگارش بنگر ز کشتن من که پس از هلاک نقشم چه به مدعا نشسته

6 نه مروت است ما را ز جنون کناره کردن که به هر گذار طفلی به امید ما نشسته

7 که گذشته زین گلستان شب دوش مست و خندان؟ که به روی گل ز شبنم عرق حیا نشسته

8 چه عجب اگر خدنگش به سرم فکند سایه؟ که به خواب دیده بودم به سرم هما نشسته

9 تو که عکس خود ندیدی ز حجاب و شرم هرگز به رخت عرق چه دانی که چه خوشنما نشسته

10 به زکات حسن بگذر سوی گلستان که گلها همه با کف گشاده ز پی دعا نشسته

11 ز نسیم بال بستان به نظاره گلستان که چراغ لاله و گل به ره صبا نشسته

12 ز دو سنگ دانه مشکل به کنار سالم آید ننهم قدم به بزمی که دو آشنا نشسته

13 به دو چشم ز خاطر غم روزگار شویم که غبار بر دل من ز نه آسیا نشسته

14 به ثبات حسن خوبان دل خود مبند صائب که به روی خار دایم گل بی وفا نشسته

عکس نوشته
کامنت
comment