-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به حوالی دو چشمش حشم بلا نشسته چو قبیله گرد لیلی همه جابجا نشسته
2 خط و خال بر عذارش همه جابجا نشسته نرود ز دیده نقشی که به مدعا نشسته
3 ننشسته ناز چندان به حوالی دو چشمش که به حلقه های زلفش دل مبتلا نشسته
4 سرو کار من فتاده به غزال شوخ چشمی که درون دیده من ز نظر جدا نشسته
5 به دو دست پرنگارش بنگر ز کشتن من که پس از هلاک نقشم چه به مدعا نشسته
6 نه مروت است ما را ز جنون کناره کردن که به هر گذار طفلی به امید ما نشسته
7 که گذشته زین گلستان شب دوش مست و خندان؟ که به روی گل ز شبنم عرق حیا نشسته
8 چه عجب اگر خدنگش به سرم فکند سایه؟ که به خواب دیده بودم به سرم هما نشسته
9 تو که عکس خود ندیدی ز حجاب و شرم هرگز به رخت عرق چه دانی که چه خوشنما نشسته
10 به زکات حسن بگذر سوی گلستان که گلها همه با کف گشاده ز پی دعا نشسته
11 ز نسیم بال بستان به نظاره گلستان که چراغ لاله و گل به ره صبا نشسته
12 ز دو سنگ دانه مشکل به کنار سالم آید ننهم قدم به بزمی که دو آشنا نشسته
13 به دو چشم ز خاطر غم روزگار شویم که غبار بر دل من ز نه آسیا نشسته
14 به ثبات حسن خوبان دل خود مبند صائب که به روی خار دایم گل بی وفا نشسته