1 دل شکسته بود گوهر یگانه عشق بود ز چهره زرین زر خزانه عشق
2 به زور عقل گذشتن ز خود میسر نیست مگر بلند شود دست و تازیانه عشق
3 به هر چه دل نهی از پیش چشم بردارد کناره سوز بود بحر بیکرانه عشق
4 ستاده اند به امید گوشه چشمی هزار یوسف مصری برآستانه عشق
5 خم سپهر برین را به دست بردارند سبو کشان ضعیف شرابخانه عشق
6 مگر ز سنگ بود پرده های گوش کسی که ناخنش به جگر نشکند ترانه عشق
7 حدیث باده چه گویم، که آب می گردد به هر دلی که زند برق شیشه خانه عشق
8 بیار جیب و ببر هرگهر که می خواهی که قفل منع ندارد در خزانه عشق
9 چو آفتاب ز آتش بهم رسان رویی که چهره سوز بود خاک آستانه عشق
10 کسی چگونه کند ضبط خویشتن صائب؟ که نه سپهر به وجدست از ترانه عشق
دیدگاهها **