بی محابا در میان نازکش از صائب تبریزی غزل 1206

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

بی محابا در میان نازکش انداخت دست

1 بی محابا در میان نازکش انداخت دست ناخن شاهین ز رشک بهله ای در دل شکست

2 قبله گاه من، کلاه سرگرانی کج منه طاق ابروی تو می ترسم نهد رو در شکست

3 سرگرانیهاش با افتادگان امروز نیست نقش ما با زلف او از روز اول کج نشست

4 لشکر خط شهربند حسن را تسخیر کرد زلف او افتاده است اکنون به فکر کوچه بست

5 غنچه خواهد شد گل خمیازه ام از فیض می می کشد بر دوش من آخر سبوی باده دست

6 گوشه ابروی استغنا چه می سازی بلند؟ می توان از گردش چشمی خمارم را شکست

7 دست آلایش کشیدم صائب از کام جهان همت من بس بلند افتاده و این شاخ پست

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر