1 می برد دل حسن او هردم به نیرنگ دگر می تراود هر نفس زین پرده آهنگ دگر
2 اختلافی نیست در شست و کمان وتیر، لیک می کند پرواز هر تیر از کمان رنگ دگر
3 گر چه غیر ازیک نوا در پرده خورشید نیست می شود هر ذره دست افشان به آهنگ دگر
4 وحشت ما از جهان موقوف دست افشاندنی است می کندآواره این دیوانه را سنگ دگر
5 مرهم کافوراز ناسازگاریهای بخت می شود بهر خراش سینه ام چنگ دگر
6 طفل بد خوبم، دلم رابرده شیرینی ز راه بر امید صلح هر دم می کنم جنگ دگر
7 در چنین وقتی که شد چون شیشه نازک پای من می شود درراه من هرنقش پا، سنگ دگر
8 غیر زنگ منت صیقل که می ماندبجا می روداز خاطر آیینه هرزنگ دگر
9 گرچه بیرنگ است صائب باده پرزور عشق زین قدح هر چهره ای بر می کند رنگ دگر