1 هرگز آهی سر نزد از جان غم فرسود من چشم مجمر روشن است از آتش بی دود من
2 سوختم در دوزخ افسردگی، یارب که گفت روی گرم از آتش سوزان نبیند عود من
3 گرم چون خورشید یک بار از در یاری درآ سرمه ای شد چشم روزن ها ز آه و دود من
4 پنجه مرجان شود در بحر خجلت موج زن دست چون بیرون کند مژگان خون آلود من
5 ضعف دل دارم مسیح از نبض من بردار دست هست در سیب زنخدان بتان بهبود من
6 از سر سودای تیغ او گذشتن مشکل است سر درین سودا نهادم تا چه باشد سود من
7 صائب از گلزار صلح کل خرامان می رسم شیوه رنجش نمی داند دل خشنود من
دیدگاهها **