- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ماند دلتنگ آن که باغ دلگشای خود نشد دربدر افتاد هر کس آشنای خود نشد
2 می کند در ناخنش نی، پرده بیگانگی هر که از پهلوی لاغر بوریای خود نشد
3 شد بیابان مرگ غفلت رهروی کز پیچ و تاب در بیابان طلب زنجیر پای خود نشد
4 سفره گردون ندارد لقمه ای بی زهر چشم سیر شد از زندگی هر کس گدای خود نشد
5 تا قیامت در حجاب ظلمت جاوید ماند هر که از سوز درون شمع سرای خود نشد
6 آشنای خویش گشتن در وطن افتادن است در غریبی ماند هر کس آشنای خود نشد
7 دوزخ دربسته ای با خود به زیر خاک برد هر که در اینجا بهشت دلگشای خود نشد
8 وای بر پیری که از بار گران زندگی ماه عید عالم از قد دوتای خود نشد
9 در رضای حق بود صائب بهشت جاودان وای بر آن کس که بیرون از رضای خود نشد