-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اوست روشندل که با چندین زبان چون آفتاب باشدش مهر خموشی بر دهان چون آفتاب
2 می تواند شهپر توفیق شد ذرات را هر که گردد در طلب آتش عنان چون آفتاب
3 خوبی پا در رکاب مه ندارد اعتبار ای خوش آن حسنی که باشد جاودان چون آفتاب
4 خاک را زر، سنگ را یاقوت رخشان می کند هر که قانع شد به یک قرص از جهان چون آفتاب
5 گنج های بیکران غیب در فرمان اوست هر که را دادند دست زرفشان چون آفتاب
6 تا دل گرم که گردد مشرق اقبال او نور داغ عشق نبود رایگان چون آفتاب
7 از فروغ خود خجل چون شمع در مهتاب باش گر به نور خود کنی روشن جهان چون آفتاب
8 هر که را صائب دل گرمی کرامت کرده اند بر همه ذرات باشد مهربان چون آفتاب