1 کشد در خاک و خونم گر غباری در من آویزد ز پا افتم اگر خاری مرا در دامن آویزد
2 ندارد جز ندامت حاصلی آمیزش مردم نصیب برق گردد دانه چون در خرمن آویزد
3 به جان خرسندی از جانان به آن ماند که یعقوبی دهد از دست یوسف را و در پیراهن آویزد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مشکل است از کوی او قطع نظر کردن مرا ورنه آسان است از دنیا گذر کردن مرا
2 بال من در گرد سر گردیدن گل ریخته است از مروت نیست زین گلشن به در کردن مرا
1 نیست چون بال و پری تا گرد سر گردم ترا از ته دل گرد سر در هر نظر گردم ترا
2 می کند بی دست و پا نظارگی را جلوه ات چون به این بی دست و پایی همسفر گردم ترا؟
1 بر جگر تا خورده ام نیش خمار نوش را می کنم با درد سودا باده سرجوش را
2 مهر بر لب زن که در خون غوطه (ور هرگز نساخت) زخم دندان پشیمانی لب خاموش را
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به