-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جان و دل را رایگان آن دشمن جان برنداشت دین و ایمان را به هیچ آن نامسلمان برنداشت
2 در رسایی حلقه های زلف کوتاهی نداشت گردن آزاده ما طوق احسان برنداشت
3 زان لب شیرین ندادن داد ما انصاف نیست خواهش ما از جگر هر چند دندان برنداشت
4 گر چه خوردم غوطه ها چون لاله در خون جگر نقطه بخت سیه دستم ز دامان برنداشت
5 قدر خاموشی چه داند، هر که از تیغ زبان چون دهان در هر سخن زخم نمایان برنداشت
6 دست بیداد فلک را عجز ما کوتاه کرد گوی ما از سر به راهی زخم چوگان برنداشت
7 از لباس مشکفام کعبه خونگرمی ندید هر که زخمی چند از خار مغیلان برنداشت
8 از شکر هرگز نخواهد ناز معشوقی کشید مور مغروری که یک حرف از سلیمان برنداشت
9 در غبار انگیختن چندان که خط بیداد کرد خال کافر چشم ازان لبهای خندان برنداشت
10 دل ز خوش قطره های اشک، صائب چاک شد منت باد صبا این نار خندان برنداشت