-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 به بهشتی نتوان رفت که رضوانی هست ننهم پای در آن خانه که دربانی هست
2 نیست زنجیر سر زلف تو بی دل هرگز دایم این سلسله را سلسله جنبانی هست
3 سنگ راه من سودازده طفلان شده اند ورنه مجنون مرا نیز بیابانی هست
4 عرق شرم، مرا فرصت نظاره نداد دیده خون می خورد آنجا که نگهبانی هست
5 دهن تنگ تو بسیار بخیل افتاده است ورنه هر داغ مرا چشم نمکدانی هست
6 خنده چون پسته ز خونین جگران بیدردی است ورنه در پوست مرا هم لب خندانی هست
7 نیست ممکن که نفس راست کند در دل بحر صدفی را که به کف گوهر غلطانی هست
8 به عزیزی رسد از پله خواری به دو گام یوسفی را که به طالع چه و زندانی هست
9 می شود زندگی تلخ به شیرینی صرف طوطیی را که امید شکرستانی هست
10 می کند عامل معزول، مرا دربدری ورنه در خانه مرا دفتر و دیوانی هست
11 در خزان هم گلش از بار نریزد صائب هر ریاضی که در او مرغ خوش الحانی هست