1 حسن دارد در سواری شوکت و شان دگر جلوه را در خانه زین هست میدان دگر
2 روی شرم آلود او را دیده بان در کارنیست می کند هر قطره خوی کارنگهبان دگر
3 من که با اسلام کار خویش یکرو کرده ام غمزه کافر نباشد، نامسلمان دگر
4 جان رسمی زندگی را تلخ بر من کرده بود از دم تیغ شهادت یافتم جان دگر
5 طوق منت بر نتابد گردن آزادگان ترک احسان از کریمان است احسان دگر
6 از گریبانش برآید آفتاب بی زوال هر که جز دامان شب نگرفت دامان دگر
7 گر چه ساقی و شراب وشیشه وساغر یکی است هر حبابی را درین بحرست دوران دگر
8 گر چه هر شیرینیی دل می برد بی اختیار شهد گفتار ترا صائب بود شان دگر