حسن آن روز که آیینه مصفا از صائب تبریزی غزل 3366

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

حسن آن روز که آیینه مصفا می‌کرد

1 حسن آن روز که آیینه مصفا می‌کرد عشق در پرده زنگار تماشا می‌کرد

2 از نفس سوختگی خال لب ساحل شد گوهر ما که تلاش دل دریا می‌کرد

3 شوق هر چاک که در پرده دل می‌افکند رخنه‌ای بود که در گنبد مینا می‌کرد

4 برق آن حسن جهان‌سوز به یک دم می‌سوخت شوق چندان که پر و بال مهیا می‌کرد

5 سنگ اطفال مرا لنگر بی‌تابی شد ور نه دیوانه من روی به صحرا می‌کرد

6 آن که شد گوهر جان دو جهان پامالش کاش یک بار نگاهی به ته پا می‌کرد

7 هر طرف نافه دل بود که می‌ریخت به خاک هر گره کز سر زلف تو صبا وا می‌کرد

8 به تو می‌داد خط بندگی یوسف را گر ترا دیده یعقوب تماشا می‌کرد

9 مردم از عشق مراد دو جهان می‌جستند صائب از عشق تمنا می‌کرد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر