-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حسن آن روز که آیینه مصفا میکرد عشق در پرده زنگار تماشا میکرد
2 از نفس سوختگی خال لب ساحل شد گوهر ما که تلاش دل دریا میکرد
3 شوق هر چاک که در پرده دل میافکند رخنهای بود که در گنبد مینا میکرد
4 برق آن حسن جهانسوز به یک دم میسوخت شوق چندان که پر و بال مهیا میکرد
5 سنگ اطفال مرا لنگر بیتابی شد ور نه دیوانه من روی به صحرا میکرد
6 آن که شد گوهر جان دو جهان پامالش کاش یک بار نگاهی به ته پا میکرد
7 هر طرف نافه دل بود که میریخت به خاک هر گره کز سر زلف تو صبا وا میکرد
8 به تو میداد خط بندگی یوسف را گر ترا دیده یعقوب تماشا میکرد
9 مردم از عشق مراد دو جهان میجستند صائب از عشق تمنا میکرد