-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا به فکر گوشوار آن سیمبر افتاده است پیچ و تاب رشت در جان گهر افتاده است
2 رشته سر در گم جان را به دست آورده است دیده هر کس بر آن موی کمر افتاده است
3 هست چون تسبیح در هر رشته اش صددل گره بس که در زلف تو دل بر یکدگر افتاده است
4 گر چه پیش افتاده در ظاهر، ولی رو بر قفاست راه پیمایی که پیش از راهبر افتاده است
5 پرده خوابش کند در چشم کار بادبان هر که را بر ساحل از دریا نظر افتاده است
6 می کشم چون بید مجنون خجلت از بی حاصلی من که پیش از سایه بر خاکم ثمر افتاده است
7 کشتی مغرور من از منت خشک کنار در کمند وحدت از موج خطر افتاده است
8 گوهر شهوار می آید به غواصی به دست پا به دامن چون کشم، کارم به سر افتاده است
9 برق عالمسوز باشد لازم ابر سیاه آتشم در خرمن از دامان تر افتاده است
10 همچنان غافل ز مرگم، گرچه از موی سفید در رگ جان رعشه چون شمع سحر افتاده است
11 گر چه باشد در ضمیر خاک صائب مسکنش از قناعت مور در تنگ شکر افتاده است