- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شده است در همه عالم سمر غریبی من دویده است به هر رهگذر غریبی من
2 چو آفتاب به تنها روی برآمده ام زیاده می شود از همسفر غریبی من
3 نمی توان ز غریبی به گرد فکر رسید اگر به فکر شود همسفر غریبی من
4 شوند در وطن خود غریب یکسر خلق کند به اهل جهان گر اثر غریبی من
5 درین ریاض من آن شبنم زمین گیرم که سوخت لاله رخان را جگر غریبی من
6 به لفظ معنی بیگانه آشنا نشود به حال خویش بود در حضر غریبی من
7 نمی توان خبر از من گرفت چون عنقا پریده است به بال دگر غریبی من
8 همیشه در وطن خود غریب می بودم چو آفتاب نشد در بدر غریبی من
9 خوشم به عمر سبکرو که می شود آخر به نیم چشم زدن چون شرر غریبی من
10 چو کبک سختی ایام نیست بر من بار شده است شهری کوه و کمر غریبی من
11 دو گوشواره عرشند آفرینش را یکی یتیمی گوهر، دگر غریبی من
12 علاج غربت من زین جهان نمی آید مگر رود ز جهان دگر غریبی من
13 خوشم به یاد شکرخنده وطن، ورنه ز شام هجر بود تلختر غریبی من
14 من آن خیال غریبم درین خراب آباد که هیچ کس نکند رحم بر غریبی من
15 ز بس که تلخی از اخوان کشیده ام صائب شود ز یاد وطن بیشتر غریبی من