1 خوشا روزی که منزل در سواد اصفهان سازم ز وصف زنده رودش خامه را رطب اللسان سازم
2 نسیم آسا به گرد سر بگردم چار باغش را به هر شاخی که بنشیند دل من آشیان سازم
3 شود روشن دو چشمم از سواد سرمه خیز او ز مژگان زنده رود گریه شادی روان سازم
4 ز شکر بشکنم خسرو صفت بازار شیرین را به ملک اصفهان شبدیز را آتش عنان سازم
5 صلای آب حیوان می زند تیغ جوانمردش چرا چون خضر کم همت به عمر جاودان سازم
6 به مژگان خواب مخمل می دهد جا جسم زارم را چرا آرامگاه خویش از تیغ و سنان سازم
7 به این گرمی که من رو از غریبی در وطن دارم اگر بر سنگ بگذارم قدم ریگ روان سازم
8 میان آب و آتش طرح صلح انداختم اما نمی دانم ترا بر خویشتن چون مهربان سازم
9 بلند افتاده صائب آنقدر طبع خدادادم که شمع طور را خاموش از تیغ زبان سازم
دیدگاهها **