1 نیم خارج درین بستانسرا هر چند غمناکم اگر هم خنده گل نیستم هم گریه تاکم
2 ز عشق است این که دارم در نظرها شوکت گردون چو این تیغ از کفم بیرون رود یک قبضه خاکم
3 ندارم در نظرها اعتبار نقطه سهوی چه حاصل کز سویدا مرکز پرگار افلاکم؟
4 ز خشکی گر چه نی در ناخن من می کند سودا تهی پایی چو آید بر سر من خار نمناکم
5 به گرد خاطرم اندیشه رفتن نمی گردد اگر چه پیش پای سیل افتاده است خاشاکم
6 از آن با چاکهای سینه خود عشق می بازم که باشد چون قفس راهی به سوی گل زهر چاکم
7 من آن صیاد خوش خلقم در این صحرای پر وحشت که خون صید مشک تر شود در ناف فتراکم
8 نمی آید گران بر خاطر آزرده بلبل اگر بر روی گل غلط چو شبنم دیده پاکم
9 نسازم سبز چون صائب حدیث دشمن خود را؟ که طوطی می شود زنگار در آیینه پاکم