1 سر سبز آن که سعی کنددر هلاک خویش چیندچو سرو دامن همت ز خاک خویش
2 هرکس نداشت زنده شبی رابرای دوست درزندگی نبرد چراغی به خاک خویش
3 ازدشمن غیور تنزل نمی کنم در دیده سپهر زنم مشت خاک خویش
4 جرأت به تیزدستی من فخر می کند ازکوهکن دلیر ترم در هلاک خویش
5 آن زلف همچو دام، که عمرش دراز باد هرگز نکرد یاد اسیران خاک خویش
6 عاشق چرا امید نبندد به عشق پاک؟ شبنم عزیز باغ شد از چشم پاک خویش
7 صائب نیم ز تنگی دل غنچه سان ملول چون گل شکفته ام ز دل چاک چاک خویش